مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

40روزگی

مانی جونم امروز ٤٠ روزه شدی. امروز میخاستم ببرمت حموم اما بعد فکر کردم یه زنگ بزنم به مامانیت که بیاد گفتم شاید اگه خودم ببرمت دلخور بشه. مامانیت اومد و حمومت کرد و بعدش من لباساتو تنت کردم و خوابوندمت و بعدش خودم رفتم حمام. عزیز مامان ٤٠ روزگیت مبارک
13 آذر 1390

تب

مانی جونم الهی قربون اون نفسای گرمت الهی فدای اون تن تب دارت بمیرم واست پسر کوچولوی مامان دیشب خیلی تب داشتی قطره خوردی اما تبت بالا بود حتی نمیذاشتی یه دستمال خیس بهت بزنم یه قطره آب که بهت میخورد کلی گریه میکردی ترمومترو که میدیدی دهنت رو سفت می بستی و نمیذاشتی تبت رو بگیرم بابات که اومد با عصبانیت داد زدم معلوم هست کجایی!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونم گفت:سر قبرم ههههههههههههههه نترس مامان این یه اصطلاحه بابات زنده هست یه ربع بعد تبت اومد پایین راستی بگم که بابات تولدم رو فراموش کرده بود و وقتی بهش گفتم: "گفت:من چند روز پیش که واست لباس خریده بودم واسه تولدت بود" منم گفتم مهم نیست ................ بعد اومد پول داد و ت...
10 آذر 1390

مانی شش ماهه

مانی جونم دیروز رفتیم خونه دایی کوروش تولدش بود فردا هم تولد منه مامان فدات شه که امسال با همهء سالام فرق میکنه و یه هدیه از طرف خدا دارم قربونت برم دیروز خودمو کشتم که نگام کنی یه عکس خوب ازت بگیرم اما نذاشتی دایی میگفت تولد منه اونوقت همش از مانی عکس میگیرین مامان قربون ناز کردنت اینم عکس هفتهء پیش در حال کباب خوردنت اینم مانی شش ماهه ...
8 آذر 1390

شش ماهگی

مانی جونم عزیز مامان شش ماهگیت مبارک گل پسرم قربونت برم که نیم سال اول زندگیت رو تموم کردی الهی بمیرم واسه اون چشمای خوشکلت مامان دردت بخوره به جونم که اینقد گریه کردی امروز واکسن زدی اونم با چه داستانی خانم واکسیناسیون از تب کردنت پرسید و منم گفتم سری قبل تب کردی واسه همین گفت بدون نامه پزشک واکسنش رو نمیزنیم بردیمت متخصص و نامه گرفتیم رشدتم خوب بود وزن:٧٩٠٠ قد:٥/٦٧ دور سر:٤٣ خدا کنه این دفعه تب نکنی
8 آذر 1390

روزانه

مانی جونم این روزا خیلی سریع میگذره هر روز اتفاقات خاص خودشو داره مخصوصا حالا با تو خوف واکسنت منو گرفته و خیلی ناراحتم اما اینم میگذره. گل پسرم هر روز بزرگ تر میشی و کارای جالب انجام میدی و من و بابات لذتش رو میبریم. دو سه روزیه جیغ میزنی الهی قربونت برم که کلی زور میزنی تا جیغت در بیاد آخه هنوز بلد نیستی که چه جوریه یه چیز دیگه اینه که از وقتی مامان دستش درد گرفته تو به غیر از شبا تو خواب همش میخوای تو بغلم شیر بخوری وقتی هم لج میکنی میگی که راه برم و بهت شیر بدم آخه مامان فدای زورگویی هات بشه خیلی سخته که مثه کوالا آویزون باشی هم واسه خودت هم واسه من. بیشتر وقتا من و تو تنهاییم وقتی باباتو میبینی دست و پاتو می...
5 آذر 1390

کباب

مانی جونم امروز رفته بودیم خونهء مامانیم البته مامانی با دایی نادر و امیر رفتن خوزستان ناهار خونهء دایی نادر بودیم  کلی هم ارگ زدی و شادی کلی فیلم ازت گرفت عزیزم اگه بدونی چه میکردی داشتی ارگو داغون میکردی  عصر رفتیم بالا خونهء دایی کوروش دایی واسه شام مرغ کباب کرد و منم اول استخون بال رو دادم بهت یه کمی که خوردی دیدی مزه نداره انداختیش یه تیکه گوشتش رو بهت دادم آی چه حالی کردی بابات زنگ زد که بگه میام دنبالتون دایی کوروش گفت داریم شام میخوریم و اگه پا شه همه سفره به هم میریزه جون پسرت هم داره میخوره کلی خندیدیم نگار هم پا شد و ازت عکس گرفت دایی گفت بابا بیا شامتو بخور سرد میشه چرا عکس میگیری نگار گفت ...
2 آذر 1390

این چندروز

مانی جونم سه شنبه ظهر بالا دعوت بودیم قرار بود عمه هاتم بیان  و مامانیت ناهار گذاشته بود و بابات هم هی میگفت بریم دیر شد رفتیم و هنوز کسی نیومده بود کلی منتظر بودیم و بلاخره زنگ زدن و گفتن شب میان ما هم خوش به حالمون شد و تو به خاطر خلوت بودن اذیت نکردی عصر اومدیم پایین.     چهارشنبه صبح زود بیدار شدی چون باباییت چند روزیه که ماشینش رو فروخته و تا ماشین جدید رو تحویل بگیره با ماشین ما میره بیرون و اومد که سویچ رو بگیره تو با صدای در بیدار شدی. بابات هم رفت بالا و تو کلی بیقراری کردی ظهر بابات اومد پایین و گفت که میخواد عمه امنه ات اینا رو برسونه خونشون چون اونا هم ماشینشون رو فروختن و بابات این روزا شده آژان...
28 آبان 1390

مهارت ها

مانی جونم این روزا کارات جالبه وقتی ناراحتی لباتو رو هم فشار میدی و میگی بوووووووووووووووووووووووو هر کاری کنی بعدا به بقیه هم میگی مثلا دیشب تو حموم کلی آب بازی کردی و تو آب پا زدی و وقتی بابات اومد داشتی با اداهات به بابات گزارش میدادی. بندینک کوسن رو میکنی و باهاش بازی میکنی میدونی کارایی جغجغه هات چیه و بلدی باهاشون  بازی کنی عروسک اردکی وانت که بوق میزنه رو میکنی تو دهنت و با  فشار لثه هات صداشو در میاری. هر چی دم دستت باشه به لحظه نرسیده نتو دهنته حسابی موهای مامانت رو میکشی دست تو بینی بابات میکنی هر وقت واست لالایی میخونم لبامو چنگ میندازی تا منو بخندونی که نخوابی. الهی قربونت برم زود تر بزرگ شو مثه پی...
28 آبان 1390

5 ماهگی

مانی جونم امروز پنج ماهه شدی. مبارکت باشه عزیزم. امروز رفتیم خونهء مامانی. دایی کوروش هم از دبی برگشته بود کلی سوغاتی واست آورده ٦ دست لباس،یه کابشن،یه جفت کفش و.............. امسال دیگه تکمیل شدی و لباس زمستونی نمیخوای دستش درد نکنه مثه بقیهء هدیه هات واست نگه میدارم تا بزرگ شدی ذوق کنی که چقد کوچولو بودی دوست دارم بند انگشتی مامان
8 آبان 1390

اولین غذا

مانی جونم امروز حریره بادووم درست کردم و قاشقت رو زدم توش و دادم دستت هم بازی کردی و هم خوردی البته فقط چشیدی آخه چیزی تو قاشق نبود. قاشق رو ول نمیکردی به زور ازت گرفتمش بابات هم به مراد دلش رسید البته به نام تو بود و به کام من چون خودم خوردمش ...
28 مهر 1390